87/3/30
7:48 عصر

اس ام های عاشقونه

بدست علیزاده در دسته

هر روز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع میکنه یک غزال شروع به دویدن میکنه و میدونه سرعتش باید از یک شیر بیشتر باشه تا کشته نشه!

 

آدم دیوانه را بنگی بس است

خانه ی پر شیشه را سنگی بس است

 

تو این دنیا هر کسی یه نیمه گمشده داره که فقط لایق همونه پس سعی نکن در ساختن پازل زندگیت تقلب کنی

 

طبق قانون بقای شادی هیچ شادی از بین نمیره؛

.

.

.

.

.

بلکه فقط از دلی به دلی دیگه جابه جا می‌شه..

 

نمی دانم چرا این گونه هست؟

وقتی نگاه عاشق کسی به توست می بینی

اما،دلت بسته به مهر دیگری است.

 

بی اعتنا می گذری وعاشقانه به کسی می نگری...

که دلش پیش تو نیست

 

تو کوله بارت عشق میزارم که بگذریم،قلب میزارم که جا بدی،اشک میدم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی باز بر می گردی پیشم

 

پلکهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند

 

هیچ چیز بیش از یک لبخند تمسخر آمیز، دهان زیبا را زشت نمی کند

 

زندگی چون گل سرخیست، پر از عطر و پر از خار و پر از برگ.

یادمان باشد اگر گل چیدیم، عطر و خار و گل و برگ،

 

پیمودن مسیر ، خود هدف است .... یعنی اینکه آنچه تو انتظار داری ، جلوی چشمانت است ، یعنی اینکه فقط امروز وجود دارد و " فردا " نام دیگری ست بر تمام تنبلی های تو"

 

در شهر شمعدانیها چه خبر از خاک رس دارید ؟

 

اگر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است.....

اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است......

 

اگر عاشق شدن پس یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است.

 

اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ میگوید!!! حقیقت را کسی میگوید که برای تو زندگی می کند

 

تنها کسانی که مارا میرنجانند. عزیزانی هستند که همیشه کوشیده ایم از ما نرنجند.

 

پس از آخرین دیدار با دوستانت یادت باشد که ، به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند

 

سعی کن یک مشت آب را در دست بفشاری. خواهی دید که بسرعت ناپدید می شود. اما اگر به آرامی دست ات را در همان آب رها کنی می بینی که با تمام وجود آب را حس می کنی

 

اگر همیشه همان کاری را که انجام داده اید تکرار کنید ، چیزی بیش از آنچه تا کنون به دست آورده اید، به دست نخواهید آورد.

 

بعضی فکر می کنند منصفانه نیست که

خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است

بعضی دیگر خدا را ستایش می کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است

 

خطر متفاوت بودن را بپذیرید اما بیاموزید بدون جلب توجه متفاوت باشید.

 

در پناه حضور سبز تو ، طوفان غم ، مرا جا می گذارد . در کنارت ژرفای آرامش را احساس میکنم و بی تو سیل بی رحم تنهایی مجالم نمی دهد

 

اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید ...

 

اگر می دانستی چه قدر دوستت دارم

هیچ گاه برای آمدنت باران را بهانه نمی کردی

رنگین کمان من!!!

 

.سیب سرخی را به من بخشید و رفت عاقبت بر عشق من خندید و رفت اشک در چشمان سردم حلقه زد بی مرووت گریه ام را دید و رفت .........

 

ای همراه بهترین روزهای زندگیم نبودنت را باور نمی کنم با اینکه می دانم محال ترین آرزوی من بوده ای ای همسفر جاده تنهاییم دیری است که به امید با تو یودن نفس می کشم و به انتظار دیدار تو زنده ام با اینکه بارها گفته ای دیگر برنمی گردی ای هم درد با غصه هایم هنوز هم شریک لحظه های غم و شادی من هستی و من هنوز هم با کسی جز تو درددل نمی کنم با اینکه می دانم در کنارم نیستی ای هم دل با قلب شکسته ام قلبم برای تو می تپد و تنها تو می توانی مرهمی بر زخمهای که

 

نمی گویم فراموشم مکن هرگز،ولی گاهی به یاد آور، رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش

 

پیمودن مسیر ، خود هدف است .... یعنی اینکه آنچه تو انتظار داری ، جلوی چشمانت است ، یعنی اینکه فقط امروز وجود دارد و " فردا " نام دیگری ست بر تمام تنبلی های تو"

 

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شده ای تا می توانی زیبا برقص

 

بر سنگ مزارم بنویسید: آشفته دلی خفته در این خلوت خاموش که او زاده ی غم بود و ز غم های جهان گشته فراموش

 

عمیق ترین درد زندگی ، مردن نیست. بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیا موزی.

 

دریا باش که اگر کسی سنگی به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی...

 

روزگاریست همه عرض بدن میخواهند همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند دیو هستند ولی مثل پری می پوشند گرگ هایی که لباس پدری می پوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند عشق ها را همه با دور کمر می سنجند خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

 

لپتو بیار جلو 1 2 3 4 5 تا 100 هم بشماری از بوس خبری نیست

 

هنوز در پی جراح زبردستی می گردم که سرنوشت مرا با تو پیوند بزند

 

 

سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم ... رفتی ... رفت... ساکت می شوم، می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود. استاد داد می زند : خوب بعد؟ ادامه بده . و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت. رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...رفت شادیم بمرد...شور از دلم ببرد . رفت...رفت...رفت و من می خندم و می گویم : خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است...کارم از گریه گذشته است به آن می خندم .